پيشگويی

نمی دانم از کجا شروع کنم.

درواقع نمی دانم عنوان خوبی را انتخاب کرده ام يا نه. شايد تا پايان مطلب عنوان خوبی پيدا کردم. فعلا عنوان باشد پيشگويی.

مدتی است که اتفاقات را چيزی حدود 30 ثانيه ، حالا يا کمتر يا بيشتر ، در همين حدود ، می فهمم.

انگار که کسی کنار گوشم می گويد ، شايد هم نه به زبانم جاری می شود. آره همين طوره.

گاهی يک آن چيزی به صورت ناخود آگاه به زبانم جاری می شود و يا به ذهنم خطور می کند و کمی بعد اتفاق می افتد.

مثلا يک دفعه احساس می کنم صدای گريه يکی از بچه ها را می شنوم و نگاهش می کنم ولی گريه نمی کند. ولی چند ثانيه بعد صدای زمين خوردنش و صدای گريه اش بلند می شود.

يا توی مهمونی يکی از خانم ها در حال سرخ کردن غذاست ، يه دفعه به زبانم می آد » الان می سوزه» و چند ثانيه بعد روغن روی دستش می ريزد و می سوزد.

و از اين دست مثال ها. که در هر روز چند بار از اين وقايع برايم اتفاق می افتد.

البته اين مسئله خيلی جديد نيست و سالهاست که برايم اتفاق می افتد ولی الان شديدتر شده است.

تازه من در مورد جلوگيری از اتفاق مسائلی که می فهمم ، هيچ قدرتی ندارم.

چيز های زيادی در اطراف من اتفاق می افتد که حالت ماورائی دارد . شايد گاه گاهی بعضی از آنها را بنويسم.

و ای کاش يک نفر با تجربه پيدا می کردم که منو راهنمايی کنه و اطلاعات خوبی بهم بده.

۱ دیدگاه »

  1. واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :O چقدر جالــــــــــب، بیشتر روش کار کن، فکر میکنم به حس ششمت بر میگرده، یا یه جایی رو پیدا کن اینا رو مطرح کن واسشون، ولی اولش خودت رو خودت کار کن…..

    چقد جالب…

RSS feed for comments on this post · TrackBack URI

برای چشم غمگین پاسخی بگذارید لغو پاسخ